وزارت ارشاد چند سال بعد بايد جواب بدهد که شعارهاي اين دولت و آن 25 ميليون رأي مردم به اين مواضع چقدر در معاونت سينمايي ظهور و بروز داشته؟ الان مي‎خواهد با اين قمپزهاي اپوزيسيوني چه کند، خيلي مهم نيست. مهم اين‌است که با معيارهاي انقلاب فيلم بسازد.

مشرق - انصافا وقتي در تمدني مثل حوزه نفوذ زبان فارسي، که مي‎توان سرزمين شعر و ادبش ناميد، يک بيت شعر از شاعري گل مي‎کند و به ضرب‎المثل مشهوري در بين مردمان تبديل مي‎شود، بايد آن را با زر نوشت و از طلا قاب گرفت. مثل اين مي‎ماند که مغازه‎اي در کرمان به زيره خوب داشتن اسم در کند، يا شيريني‎فروشي در يزد به باقلوا، يا چه مي‎دانم فوتباليستي در برزيل به گل زدن. بي‎گمان اين بيت شعر استاد سخن، سعدي شيرازي را بسيار شنيده‎ايم يا از آن ياد کرده‎ايم که:
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي
اين ره که تو مي‎روي، به ترکستان است

اما شايد اگر شيخ اجل امروز در ميان ما بود (اگر مي‎توانست در چنين روزگاري طبع بلند شاعرانه‎اش را حفظ کند و هنوز حوصله سرودن داشته باشد!) احساس مي‎کرد که بايد در اين تک بيت شاهکارش تغييراتي بدهد. چون با توجه به مفهوم اين شعر، احتمالا در روزگار شيخ اجل، مشکل عمده مردم به کجا رفتن بوده است، نه چگونه رفتن. مردم آن روزگار، خوب راه مي‎رفتند و مسافرت مي‎کردند. با اسب و شتر سبقت غيرمجاز نمي‎گرفتند؛ بين کاروان لايي نمي‎کشيدند و ساربان را مجبور نمي‎کردند سر هر پيچ مأمور بگذارد و دوربين سرعت‎سنج پيشرفته بدهد دست‎شان و بگويد: برگ جريمه‎ها را تمام نکرده‎ايد، به دژ برنگرديد!
خلاصه اوضاع امروز با روزگار شيخ اجل خيلي توفير دارد. ما مي‎دانيم در اقتصاد و صنعت به‎کجا مي‎خواهيم برويم. (ژاپن نشد، مالزي) مي‎دانيم در فرهنگ به چه نقطه‎اي بايد برسيم. مي‎دانيم از سينماي مملکت چه مي‎خواهيم و ... اما نمي‎دانيم چطور بايد رفت و کي بايد رسيد؟
راه‎بلد زياد داريم. راه‎رو نيست. همه در راه‎شناسي از خود ترکستان دکترا گرفته‎اند، اما وقتي موسم حج فرا مي‎رسد و صحبت از مراسم «برائت از مشرکين» مي‎شود، خيلي‎ها براي گرفتن ويزاي مهاجرت، از «اوکراين» سر درمي‎آوردند! اين روزها اصلا ترکستان رفتن که ترسيدن ندارد و روزنامه‎ها پر است از آگهي تور تفريحي‎اش و ... انگار بايد با اجازه از سعدي (عليه‎الرحمه) (خطاب به ارتجاع منطقه) گفت:
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي
اين‎طور که مثل خرس قطبي خوابي!

الغرض، از شعر و گوشه و کنايه که بگذريم، لابد شنيده‎ايد قضيه چيست. در خانه سينما جشني مي‎گيرند و يک عده از هنرمندان وادي سينما را برنده اعلام مي‎کنند. بنده‎خدايي آن وسط جوگير مي‎شود و يک‎دفعه مي‎زند به جاده خاکي. از جمله اين‎که: اي کاش استاد «مخملباف» و استاد «کوروساوا» و «ونگوک» و ... با سينماي ايران آشتي کنند و در چنين محافلي زيارت‎شان کنيم و الي آخر ... يعني ارشاد مجوز فيلم طرف را باطل مي‎کند و وزير نامه مي‎زند و «عسگرپور» اعتراض مي‎کند و رسانه‎هاي اپوزيسيون ذوق‎زده مي‎شوند و «شمقدري» جواب مي‎دهد و باقي قضايا... که گويا ديگر آخر ماجرا به اولش خيلي ربط ندارد.
اما حقير مي‎خواهم از همين‎جا ادامه بدهم. وگرنه اعتراض به وزير و قر و غميش اپوزيسيون دادن و «آزادي» کجايي که من در زعفرانيه غريبم و... که در اين مملکت خيلي‎وقت است عادي شده. برخي از ما عادت کرده‎ايم که توهمي به اسم دولت را در ذهن بسازيم و همه کاسه و کوزه‎ها را بر سر همين دولتي بشکنيم که خودمان سال‎هاست از مصاديق بارزش هستيم. (دولت را که اجنه و موجودات فضايي اداره نمي‎کنند!) استاد مخملباف نه، همين استاد شجريان -که حقير هنوز هم تعلق‎خاطري به صدايش دارم- را جمهوري اسلامي «حضرت استاد» کرد. با همين رسانه‎هاي ننه‎مرده دولتي‎اش! وگرنه «بي‎سوات‎»هايي چون حقير صد سال ديگر هم متوجه نمي‎شديم که گام‎هاي صداي «حميرا» فقط دو - سه اکتاو بالا را دارد و کلي ناقص هم هست. (و چون شوهرش «پرويز ياحقي» بوده، بلد بوده چطور برايش آهنگ بسازد که قضيه معلوم نشود). انقلاب اگر نمي‎شد «گلپا» هم در اين‎همه جار و جنجال جاز و جنگولک‎بازي صدايش به‎جايي نمي‎رسيد. نمي‎گويم شجريان استاد نيست (اگرچه مخملباف را مي‎گويم) اما امثال اين بزرگوار خيلي بيشتر از آن‎چه که به انقلاب خدمت کرده‎اند، خدمات گرفته‎اند. جمهوري اسلامي اگر منت بر سرشان نداشته باشد، زير منت‎شان هم نيست، که نگذاشت صداي‎شان در نيايد؛ بين آن‎همه جوانک‎هاي خواننده‎اي که از بابا و ننه‎شان قهر نکرده و به سر کوچه نرسيده ستاره مي‎شدند؛ عربده مي‎کشيدند و مشهور مي‎شدند و به قول «مهران مديري» فرت و فرت کنسرت مي‎دادند. مخملباف اگر راست مي‎گفت، قبل از «توبه نصوح» روشن‎فکر مي‎شد. اين اولا؛ از ثانيا و ثالثا هم بگذريم و برويم سراغ حرف آخر. فقط خدا کند آدم آخر کارش توبه نصوح باشد و بايکوت اين و آن! خدا کند عاق اسلام و شهدا نشويم!
فرصت نشد اصل ماجرا دستگير حقير شود، اما جوان‎تر که بوديم، «ميرشکاک» مي‎گفت ببينيد هر کسي از کجا نان مي‎خورد، تا بفهميد حرف‎حسابش چيست. انگار اين روزها مشکل سينماي ايران شده امنيت شغلي اهالي‎اش. اکثرا شمشير از رو بسته‎اند و از دولت طلبکارند که چه بايد بدهد و چه برايمان نکرده، اين‎که دولت به نمايندگي از 70 ميليون نفوس از سينما و سينماگر چه مي‎خواهد و چه بايد بخواهد، مهم نيست.
وزارت ارشاد، تشکيلات عريض و طويل معاونت سينمايي را علم کرده که يک عده از اين طريق يارانه‎ها دلارهاي نفتي‎شان را بگيرند. نمي‎گويم نگيرند، يا در حدود اين 30 سال زياد گرفته‎اند. کلي آدم اهل فن و اهل درد در سينماي ايران زحمت مي‎کشند و فقط معدودي از اين افراد نه‎تنها لنگ کرايه‎خانه‎شان نيستند، که ماشين‎هاي خارجي‎شان را با رنگ کت و شلوارشان هماهنگ مي‎کنند. يکي از مصيبت‎هاي همين دولت‎هاي‎مان اين است که نه بلدند، نه باور دارند که بايد براي فرهنگ و هنر و ادبيات خرج کرد. هنوز در عمل باور ندارند که قدرت آمريکا در هاليوود است، نه بودجه‎هاي نظامي نجومي‎اش. نمي‎دانند چطور مي‎توان بين رشد ادبيات رمان‎نويسي آمريکاي لاتين و قدرت‎هاي نوظهوري مثل برزيل ارتباط برقرار کرد. هنوز برنامه‎اي واقعي ندارند که در مرزهاي امپراتوري قديم ايران براي بقراي زبان و نفوذ ادبيات فارسي
چه کرد و ... الي ماشاءا... . اما همه قضيه اين نيست. سعدي و حافظ، همزمان گورکانيان هند نبودند که هم‎وزن خودشان و اسب‎شان سکه طلا بگيرند. حکيم طوس مگر بيمه بازنشستگي گرفت؟ خلاصه که به قول مولانا بيدل:
مايه طبع هنرمندان همان دست تهي‎ست
تا به قيد برگ بود، از ني نوايي برنخاست

«شمقدري» هر که باشد، کسي نمي‎تواند ادعا کند جزو اهالي سينما نيست و درد سينماگران را درک نمي‎کند. اما نمي‎دانم چرا وقت نقد و نظر دادن، عالم و آدم مي‎نالند که مشکل سينماي ايران دولتي بودنش است (همه مي‎دانند که بدنه اين سينما به کمک مستقيم و غيرمستقيم دولت سرپاست) اما توقع دارند همين دولت در هيچ موردي به کسي نگويد خرت به چند و بالاي چشمت ابروست! وقتي همين سيستم دولتي فيلمي مثل «چهل سالگي» را در پنج رشته اصلي کانديداي سيمرغ اعلام مي‎کند، کسي نمي‎پرسد کجاي اين شاهکار سينمايي از هفت فرسخي آرمان‎شهرهاي نظام جمهوري اسلام گذر کرده و گذرش به معيار و ملاک‎هاي هنر انقلابي و اسلامي افتاده؟
همه مي‎دانند «درباره الي» درباره چيست؛ حرف حسابش چيست و چرا يک نامزد شرعي، يا حداقل عرفي را آن‎طور منفور و وضوبگير(!) نشان مي‎دهد؛ وقتي يک دوجين قهرمان همذات‎پنداري شده در آن فيلم و فيلم‎هاي ديگر حاضر نيستند محض رضاي خدا در بدترين شرايط مادي و عاطفي به يکي از ائمه اطهار (عليهم‎السلام) متوسل شوند و اسمي از معصومين بياورند! (چون زبانم لال امّل‎بازي مي‎شود و شايد فلان سايت خبري صهيونيست گمان کند حضرت استاد تئوکرات تشريف دارند، به‎جاي تکنوکرات يا دموکرات!) اما کسي نمي‎پرسد واقعا اگر اين شرايط و معيار ها و محدوديت‎هاي خاص در ايران معاصر نبود، سينماي رقص و آواز هندي و سکس باليوود و هاليوودي اجازه مي‎داد خيلي از اين حضرات عرض اندام کنند و مثلا براي «زادبوم» و «زاينده‎رود» مجال نفس کشيدن و نطق زدن باقي مي‌ماند؟
خلاصه اين‎که وزارت ارشاد چند سال بعد بايد جواب بدهد که شعارهاي اين دولت و آن 25 ميليون رأي مردم به اين مواضع چقدر در معاونت سينمايي ظهور و بروز داشته؟ الان مي‎خواهد با اين قمپزهاي اپوزيسيوني چه کند، خيلي مهم نيست. مهم اين‌است که با معيارهاي انقلاب فيلم بسازد.
---------------------
*نعمت‎الله سعيدي
منبع: هفته نامه پنجره/شماره 63

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس